چقدر غصه خوردم!
08 آذر 1393 توسط محمدرضا آتشین صدف
رفته بودم مسجد محل. نماز که تمام شد، پسری هشت، نه ساله که چند قرآن بغل زده بود، از جلویم رد شده و به مرد میانسالی که کنارم نشسته بود، قرآن تعارف کرد که مرد گفت: ممنون پسرم، من بلد نیستم. چقدر غصه خوردم. هم برای او که به این سن رسیده ولی هنوز… و هم برای خودم که با اینکه بلدم ولی همچین هم هنوز…