دفتر چل برگ

دفتر مجازی من
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

هر کی جرأت داره...!

30 دی 1393 توسط محمدرضا آتشین صدف

 

محمدرضا آتشین صدف: دختر کلاس دومی ابتدایی ام به تازگی فهمیده که اسم حضرت محمد صلی الله علیه و اله وسلم که میاد باید صلوات بفرستیم. مدتی است سعی می کند گاه گاه توی جمع جمله هایی بگوید که اسم حضرت محمد صلی الله علیه و آله در آنها باشد بعد مکث می کند و خدا به داد جمع برسد اگر حواسشان نباشد و صلوات نفرستند که با اعتراض زهرا خانم مواجه می شوند که با تغیّر از آنها می خواهد که همه صلوات بفرستند و همه هم شرمنده از اینکه یک بچه وظایفه اشان را بهشان یادآوری می کند، صلوات می فرستند و او هم خوشحال از اینکه جمع را تحت تاثیر قرار داده است و همه را وادار به کاری کرده که خودش می خواسته و تازه از او تعریف هم می کنند.


دیشب مسئله های ریاضی اش را برایم میخواند که با هم حل کنیم. مسئله این بود:

محمد 2 سال از برادرش بزرگتر است…

این طور برایم خواند:

محمد… اللهم صل علی محمد و آل محمد… 2 سال از برادرش بزرگتر است…

 




 8 نظر

آشپزی عمه‌ خانم!

14 دی 1393 توسط محمدرضا آتشین صدف


محمدرضا آتشین صدف: همیشه وقتی برنامۀ آشپزی تلویزیون رو می‌بینم یا مجله‌های آشپزی رو، این سوال واسم پیش میاد، اون کسی که این غذا رو اولین بار اختراع کرده، چطوری این کار رو کرده آخه؟ خیلی دوست دارم بدونم آیا این کار یه اصولی داره که مثلا کسی اونا رو بدونه می‌تونه هر روز یا هر هفته مثلا یک غذای جدید، ابداع کنه؟ خلاصه هنوز این راز برام معلوم نشده.


یکی از دوستام می‌گفت که چند وقت پیش عمه کوچیکۀ خانمش چند روزی ازشهرستان اومده بوده خونه‌شون و چون خانمش یعنی خانم دوستم شاغله، بعضی روزا که عمه‌خانم، خونه بوده و نمی خواسته بره حرم یا بازار، ناهار اون روز رو درست می‌کرده. حالا یا به سفارش خانمِ دوستم یا عمه خانم به سلیقۀ خودش.


خلاصه یه روز خانم دوستم، از شب برنج می‌پزه و به عمه خانم می‌گه که خورشت رو اون فردا درست کنه. ظهر که اینا برگشته بودند خونه دیده بودند که عمه خانم هی داره معذرت‌خواهی می‌کنه. وقتی پرسیدن چی شده؟ معلوم می‌شه که ایشون می‌ره از تو فریزر یه بسته نخودلپه در بیاره ولی اشتباهی یه بسته دانۀ ذرت در میاره و بله دیگه بقیه‌اش رو خودتون حدس بزنین. دوستم می‌گفت: ما که خوردیم، خیلی هم خوشمزه بود.


بله و اینگونه بود که “چلو خورشت ذرت” (ای جان!) اختراع شد. حالا من می‌گم نکنه بقیۀ غذاهای جدید هم همین طوری درست شدن؟ نظر شما چیه؟


چلو خورشت

نوش جان


 3 نظر

یک حرف با دو تاثیر متفاوت!

12 آذر 1393 توسط محمدرضا آتشین صدف


محمدرضا آتشین صدف: دیشب توی جلسه‌ای که آموزشگاه پسر دبیرستانی‌ام برای بچه‌ها به همراه خانواده‌هاشون گذاشته بود، مشاور یه چیز جالبی می‌گفت. برگشت گفت که حدود یک میلیون و دویست و پنجاه هزار نفر تو کنکور سراسری شرکت می‌کنند که حدود 700 هزار نفرشون وارد دانشگاه می‌شن و تحقیق شده و آماری که گرفتن نشون می‌ده که در جامعۀ ما فقط برای 7 هزار نفر از اینا شغل مناسب مرتبط با رشته‌شون پیدا می‌شه، بقیه دیگه…

بعد این حرف رو می‌زد برای اینکه به بچه‌های انگیزه بده و شاید یه شک به بچه‌ها وارد بشه و به این نتیجه برسند که خب حالا که این طوریه، پس ما باید بیشتر و بهتر درس بخونیم که جزء اون 7 هزار نفر باشیم.


من همون وقت یواشکی یه نگاهی به بعضی از بچه‌هایی که در تیررس نگاهم بودند، انداختم، قیافۀ بعضیاشون داد می‌شد که دارن به خودشون می‌گن: ای بابا! ما که نمی‌تونیم جزء اون 7 هزارنفر باشیم. پس از همین الان معلومه خودمونم بکُشیم هم شغل درست و حسابی گیرمون نمیاد، پس دیگه واسه چی پدر خودمونو در بیاریم؟! همینم می‌خونیم زیادیه…

 

از اینکه یک حرف می‌‌تونه دو تاثیر تا این حد متفاوت بر دو آدم بذاره، تو دلم خنده‌ام گرفته بود و همون جا یاد این آیۀ شریف قرآن افتادم که دربارۀ خودش می‌فرماد: … یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا… (بقره/26) بعضیا می‌گن چطور می‌شه قرآن که نور و سراسر هدایته، باعث بشه بعضی‌ها از اون گمراه بشن؟! شاید واسه همینه که سعدی می‌گه :

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست         در باغ لاله روید و در شوره‌زار خَس

 

باغ در یک روز بارانی

 



 6 نظر

مامان پاهام اوف شده!

11 آذر 1393 توسط محمدرضا آتشین صدف

 

ابتکار در پیاده روی اربعین

 

پیاده روی اربعین

 

بقیۀ عکس ها رو اینجا بین

 6 نظر

چقدر غصه خوردم!

08 آذر 1393 توسط محمدرضا آتشین صدف


رفته بودم مسجد محل. نماز که تمام شد، پسری هشت، نه ساله که چند قرآن بغل زده بود، از جلویم رد شده و به مرد میانسالی که کنارم نشسته بود، قرآن تعارف کرد که مرد گفت: ممنون پسرم، من بلد نیستم. چقدر غصه خوردم. هم برای او که به این سن رسیده ولی هنوز… و هم برای خودم که با اینکه بلدم ولی همچین هم هنوز…

 

 

 


 3 نظر

دخترم امروز مدرسه چطور بود؟!

06 آذر 1393 توسط محمدرضا آتشین صدف

 

 4 نظر

کتاب های خجالتی!

24 آبان 1393 توسط محمدرضا آتشین صدف


بعضی کتاب‌ها هست که آدم رویش نمی‌شود، بگیرد دستش، و حتی شده برای رفع کنجکاوی‌اش حداقل نگاهی به درونشان بیندازد؛ مثلا کتاب “چرا مردان دروغ می گویند و زنان گریه می کنند؟” یا کتاب “لطفا گوسفند نباشید".


رفته بودم نمایشگاه کتاب. جلوی یکی از غرفه‌ها ایستادم و پس از اطمینان از اینکه تا شعاع یک متری کسی نیست که در نخ من باشد، دل به دریا زدم و این کتاب گوسفندی را بلند کردم، هنوز دیدن فهرستش تمام نشده بود که دیدم یکی از پشت سرم با صدای خفه ولی کشداری گفت: بـــــــــــــــــــــــــع (به فتح باء). کمی به عقب خودم را تابیدم و دیدم بعله از هر چی که ترسیدم عینا به سرم اومد. سه تا پسر ژینگولی داشتند از پشت سرم رد می‌شدند که یکی از آنها متوجۀ اسم کتاب شده بود و…


هنوز از من رد نشده بودند که برگشتم و با لبخند کتاب را به طرف آنها گرفتم و گفتم ببخشید فکر کنم این مال شماست و هر چهارتایی خندیدیم. خداییش از حاضرجوابی و سرعت عمل خودم حظ کردم و به خویشتن خویش آفرین گفتم.

 نظر دهید »
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

دفتر چل برگ

دفتر مجازی من، محمدرضای آتشین صدف، مسئول معاونت فرهنگی مرکز آموزش های غیرحضوری مرکز مدیریت حوزه های علمیۀ سراسر کشور و حومه (نترسی یه وقت. عنوانم تریلی کشه ولی اتاق کارم سه در چاره که تازه نصفشم مال همکارمه). اما چرا چل برگ. چون می خوام چل یادداشت هم تو کوثربلاگ بنویسم ببینم چه مزه ای داره و بعدش زحمتو کم کنم. فعلا
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • محرم
  • کتاب
  • شیعه
  • وبلاگ نویسی
  • یادداشت روزانه
  • دین
  • قرآن
  • تغذیه
  • ادبیات فارسی
  • آشپزی
  • اهل بیت (ع)

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس